جدول جو
جدول جو

معنی مشک شم - جستجوی لغت در جدول جو

مشک شم(مُ / مِ شَم م)
خوشبوی. که بوی مشک دهد:
اکنون صبای مشک شم
آرد برون خیل و حشم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک دم
تصویر مشک دم
پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز، برای مثال پراکنده با مشک دم سنگ خوار / خروشان به هم شارک و کبک و سار (خطیری - شاعران بی دیوان - ۲۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
مشک رنگ، سیاه، به رنگ مشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک سا
تصویر مشک سا
آنکه مشک بساید، کنایه از خوش بو، معطر، برای مثال تاب بنفشه می دهد طرۀ مشک سای تو / پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو (حافظ - ۸۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک بو
تصویر مشک بو
آنچه که بوی مشک بدهد، کنایه از معطر، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ دَ)
که دمش چون مشک خوش بوی باشد. که نفسش معطر و دلپذیر باشد:
دجله ز زلفش مشکدم، زلفش چو دال دجله خم
نازک تنش چون دجله هم، کش کش خرامان دیده ام.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 453)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دُ)
سیاه دم. (از فهرست ولف). صفت اسب که دمی سیاه همچون مشک دارد:
نشست از بر ابلق مشکدم
جهنده سرافراز روئینه سم.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2684).
سخنهاش بشنید بهرام گرد
عنان ابلق مشکدم را سپرد.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 2688).
سیه چشم و گیسوفش ومشکدم
پری پوی و آهوتک و گورسم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دُ)
نام مرغکی سیاه رنگ و خوش آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). جانوری باشد سیاه رنگ در غایت خوش آوازی. (برهان). مرغی است سیاه رنگ و خوش آوازه. (فرهنگ رشیدی). مرغی سیاه رنگ در غایت خوش آوازی. (ناظم الاطباء) :
همه جویباران پر از مشکدم
بسان گل تازه شد می به خم.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2153).
پراکنده با مشکدم سنگخوار
خروشان به هم سارک و لاله سار.
اسدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ بَ)
مشک آلود. مشک آگین. خوشبوی و معطر:
مشک بر گشت خاک عودی پوش
نافه خر گشت باد نافه فروش.
نظامی.
از آن مشک بر ابر گل ریخته
مه از سنبله سنبل انگیخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
که زمینه و متن آن از مشک باشد. که عطربیز و خوشبوی باشد:
گزارندۀ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جانوری است که مشک و خیک آب را پاره و سوراخ کند. (برهان) (آنندراج). جانوری که مشک آب را سوراخ کرده پاره میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مانند مشک. (ناظم الاطباء). مشک سای. و رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مشک موی. موی سیاه. (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است:
چنین سرخ دو بسد و مشکموی
شگفتی بودگر بود پیرجوی.
فردوسی.
همه ماهروی و همه جعدموی
همه چربگوی و همه مشکموی.
فردوسی.
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سروقد و همه مشکموی.
فردوسی.
به مشکو رفت پیش مشک مویان
وصیت کرد با آن ماهرویان.
نظامی.
و رجوع به مشک و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است. (آنندراج). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق. (ناظم الاطباء). به رنگ و بوی مشک: گیسو و زلف مشک فام. و رجوع به مشک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ چَ / چِ)
مردم بیحسی که از چشمش اشک جاری نمیشود. (ناظم الاطباء). مردم بی عاطفه ای که در مقابل حوادث عاطفی بهیجان نمی افتد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ششم یا مهرداد اول. پس از مرگ برادر بتخت سلطنت نشست و در مدت 38 سال فرمانروائی به اقدامات بزرگی دست یازید و دولت پارت را که از ولایت ماردها و ری تا هریرود امتداد مییافت مبدل به دولتی کرد که بعدها رقیب و همدوش دولت جهانی روم گردید و جریان تاریخ را در آسیای غربی تغییر داد. وی نخست دولت باختر را که متصرفات آن از سغد تا رخّج و از هریرود تا دهنۀ رود سند و پنجاب هند وسعت داشت بتصرف آورد و آنگاه بتسخیرماد بزرگ و خوزستان پارس و مملکت بابل پرداخت. سلطنت او از 174 تا 136 قبل از میلاد بود و هنگام مرگ او دولت پارت این ممالک را در تصرف داشت: پارت بالاخص گرگان، باختر، مرو، خوارزم، هرات، زرنگ (سیستان) ، رخّج، پنجاب هند، ولایت ماردها، ری، ماد بزرگ، خوزستان، پارس، مملکت بابل. ضمناً یادآور میشود که ماد بزرگ عبارت بود از این ولایات کنونی ایران: همدان، گروس، کرمانشاهان، نهاوند، ملایر، تویسرکان، خمسه، قزوین، عراق بالاخص (سلطان آباد) ، ولایات ثلاثه (گلپایگان و کمره و خوانسار) ، ری، اصفهان، یزد. مهرداد اول نخستین شاه اشکانی بود که مانند هخامنشی ها لقب شاهنشاهی را اختیار کرد. وی پادشاهی شجاع، جنگی، عاقل، معتدل و موقعشناس بود. دیودور گوید: ارشک شاه (مهرداد اول) از جهت رحم و انسانیتش مورد عنایات و اقبال مردم بود و دولت خود را توسعه داد و حدود آنرا بهند رسانید و بر ممالکی سلطنت کرد که وقتی تابع پروس بودند، با اینکه به اقتداراتی بزرگ رسید، برخلاف غالب پادشاهان نه پروردۀ نازو نعمت بود نه عشرت پرست و نه گستاخ. همان اندازه که در میدان جنگ در برابر دشمنان خویش شجاع بود، بهمان اندازه نسبت به اتباع خود ملایمت نشان میداد، و باری پس از اینکه جمعیت بسیاری را تابع خود گردانید، بهترین ترتیباتی را که شایان رعایت و حفظ و حراست میدانست، به آنها آموخت. (از تاریخ ایران باستان صص 2220- 2232). و رجوع به صفحات مذکور و مهرداد اول شود
لغت نامه دهخدا
جانوری که مشک و خیک آبرا پاره و سوراخ کند. توضیح با مراجعه بماخذی که در دسترس بود هویت این جانور را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
رنگ مشک سیاه: گیسوی مشکفام
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری (پرنده ای) باشد سیاه رنگ در غایت خوش آوازی: پراکنده با مشک دم سنگخوار خروشان بهم سارک و کبک و سار. (اسدی) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود این جانور شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک سا
تصویر مشک سا
((ی))
آن که مشک را بساید، کنایه از معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشک فام
تصویر مشک فام
به رنگ مشک، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکدم
تصویر مشکدم
((~. دَ))
پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز
فرهنگ فارسی معین
نوعی علف قرمز رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی گروهی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی